شاید در تعریف عاشقانهی عشق بتوان گفت : عشق آتش سوزان است و دریای بی کران است؛ هم جان است و هم جان را جان است و قصّه بی پایان است و درد بی درمان است. عقل در ادراک او حیران است و دل در دریافتِ او ناتوان است، نهان کننده عیان است و عیان کننده نهان است، روح روح است و فتح فتوح است.
اما به راستی حقیقت عشق چیست ؟ عشق را چگونه میتوان تعریف کرد ؟ عشق کلمهی ایست که تنها یک کلمه نیست بلکه دنیایی ست که زبان قاصر از تعریف آن است و چه خوش مولانا زبان را عاجز از بیان عشق میداند و میگوید :
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بیزبان روشنترست
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
اما در ریشه شناسی کلمهی عشق، عشق از عشقه گرفته شده و آن گیاهی است به نام لبلاب، چون بر درختی پیچد آن را بخشکاند. عشق صوری درخت جسم صاحبش را، خُشک و زردرو میکند، اما عشق معنوی بیخ درخت هستی اعتباری عاشق را خشک سازد و او را از خود بمیراند. بر این اساس است که عدهی عشق را در لغت افراط دوست داشتن و محبت تام معنی کردهاند.